• 1403/12/22 - 12:13
  • - تعداد بازدید: 81
  • - تعداد بازدیدکننده: 80
  • زمان مطالعه : 6 دقیقه
  • /ZGR
به بهانه روز خادمان آرامستان

خادمان دیار خاموش؛ روایتی از زندگی در میان مرگ

از غسالخانه تا قبرستان، از بوی سدر تا صدای کلنگ، اینجا، بهشت محمدی است. جایی که مرگ و زندگی در هم تنیده‌اند، صدای کلاغ‌ها و تق‌تق کلنگ، سکوت مرگبار بهشت محمدی را می‌شکند. اینجا، خادمان آرامستان، روایتگر داستان‌هایی از جنس مرگ و زندگی هستند.

به گزارش ارتباطات و امور بین الملل شهرداری سنندج، به‌وقت 21 اسفند روز خادمان آرامستان، اینجا آرامستان بهشت محمدی سنندج است، صدای کلاغ‌ها با صدای تق‌تق کلنگ بر روی سنگ و خاک، سکوت مرگبار فضا را بر هم زده است، گوش‌هایم پر شده از صدای همهمه مرده‌ها! آرام از بین قبرها قدم بر می‌دارم و به سمت آنها حرکت می‌کنم. دو نفر مشغول کارند.

اینجا نقطه تلاقی آسمان و زمین است، وقتی وارد می‌شوی و خود را در سکوت سنگینش حس می‌کنی تازه می‌فهمی که اگر شاه باشی یا گدا، روزی سر از این وادی در خواهی آورد...

آقا محمد قبرکن آرامستان بهشت محمدی سنندج می‌گوید، برای زنده‌ها قبر می‌کند نه مرده‌ها، تا عبرت بگیرند، اما هیچگاه عبرتی در کار نیست!

چهره‌اش پیرتر از سنش نشان می‌دهد. دستش کار می‌کرد و عرق بر پیشانی‌اش جمع شده بود. با هر حرکت کلنگ احساس می‌کردم تمام غم روزگار را بر روی زمین می‌کوبد. بیل و کلنگش کهنه است، اما نه به فرتوتی خودش، روزهای 12 سال از 50 بهار زندگی‌اش را در همین آرامستان به شب گره زده است.

چشمانش را از خانه ابدی بیرون می‌کشد و در  حالی عرق از پیشانی پاک می‌کند می‌گوید خانه آخرت مردم را می‌سازم." اینجا مال دنیا وفا نمی‌کند، دیروزود دارد اما سوخت‌وسوز نه! روزی همه ما در همین 2 متر جا می‌خوابیم البته اگر خدا این را هم قسمتمان کند.

خانه‌ بدون دررو

اینجا خانه‌ای است که راه به بیرون ندارد این را که می‌گوید ریزبینانه‌تر درون قبر تازه کنده شده را نگاه می‌کنم به‌اندازه‌ای تنگ است که احساس خفگی می‌کنم، سکوت سنگین آرامستان و صدای تیشه قبرکن دیگر سنگینی فضا را دوچندان کرده است.

 تعداد مسافرین این وادی در روز متفاوت است گاهی کم و گاهی زیاد مسافرانی که در غسالخانه غسل و لباس سفید سفر به تنشان پوشانده می‌شود در این ایستگاه پیاده می‌شوند و در خانه ابدی خویش آرام می‌گیرند.

نان سفره ما هم از این راه تأمین می‌شود امروز من خانه ابدی او را می‌کنم و فردا روزی کسی دیگر برای من آخرین منزلگاه دنیوی‌ام را خواهد کند...

در شهر خاموشان در میان هزاران قبر در یکی از قطعه‌های قدیمی زیر درخت کهنه و در کنار قبری قدیمی مشغول کارکردن است از خاطرات سال‌ها مأنوسی‌اش با قبرستان و مردگان می‌پرسیم.

قبرهای زیادی در طول این سال‌ها کنده‌ام اما قبر برای چند نفر از اعضای یک خانواده و یا تازه‌داماد و نوعروسی که در روز عروسی به دلیل تصادف فوت کرده بودند، از سخت‌ترین خاطرات این سال‌های فعالیتم در این عرصه است.

ایستگاه آخر

هیاهوی تلخ و نفس‌گیر بیرون درب طوسی غسالخانه جایش را به سردی و سکوت می‌دهد، سرمایی که آرام‌آرام از پاهایت بالا می‌رود و به نفس‌هایت می‌رسد.

بوی صدر، حوضچه‌های سنگی شست‌وشو، جنازه و... بوی تند پراکنده در هوا، نفس‌کشیدن در این محوطه را برایم تلخ و نفس‌گیر کرده است. تق‌تق دستگاه تهویه سکوت غسالخانه را به هم زده است، سنگ‌های خاکستری کف و دیوار‌ها به هم پیوند می‌خورد و فضای دور و نزدیک به هم می‌آمیزد.

اینجا جایی است که نقطه آخرش، اول و اولش، آخر است. آنجا که نهایت غم و شادی به یک نقطه می‌رسد و همدیگر را در آغوش می‌گیرد و بعد از آن دیگر هیچ.

یک کمد آهنی، یک طاقه نایلون، یک حوضچه با گودی ۱۵ سانتی‌متر شبیه به وان، یک میز کمی بزرگ‌تر از قد انسان کل وسایل غسالخانه بانوان آرامستان بهشت محمدی شهر سنندج را تشکیل داده است.

حوضچه‌ای که همین چند لحظه پیش قبل از اینکه جواز ورودمان به غسالخانه صادر شود، مرده‌ای را برای رفتن به خانه ابدی در آن غسل داده‌ شد، کفن پنج تکه‌ای روی میز آماده شده است تا بر تن مسافر دیار باقی پوشانده شود.

از دید غسال آرامستان، شهر مرده، مرده است، وقتی جسد به اینجا می‌رسد و روی این سنگ قرار می‌گیرد، فقیر باشد یا ثروتمند، تحصیل‌کرده یا بی‌سواد، پایین‌شهری یا بالاشهری، زشت یا زیبا، پیر یا جوان، هیچ تفاوتی با هم ندارند.

تنها تفاوت جنازه‌ها به هنگام غسل‌دادن، به لحاظ وزنشان است، آنچه به‌عنوان جسم یک انسان در اختیار غسال قرار می‌گیرد یک جسم خاکی و فانی است.

محرم مرده‌ها

ترس از مردن برای من که بخشی از ساعت‌های زندگی‌مان را به‌واسطه شغلمان با مرده‌ها سپری می‌کنیم، بیش از سایر افراد جامعه است، غسال در هر لحظه که مرده را غسل می‌دهد و کفن می‌پوشاند به این موضوع که روزی خودش در جای مرده می‌خوابد و غسالی او را غسل ‌دهد فکر می‌کند.

مرده‌ها را پشت درب بهشت محمدی جا می‌گذارم و به خانه می‌روم. توی خانه و در زندگی دغدغه‌های دیگر دارم که دوست دارم لحظه‌های زندگی‌ام را به‌جای غرق‌شدن در اتفاقات محیط کار به آن‌ها اختصاص دهم، ما محرم جنازه‌هایی هستیم و هیچ‌وقت به خود اجازه نداده‌ام که سری یا موضوعی که از یک‌مرده مشاهده کرده‌ام را حتی پیش شریک زندگی خود تعریف کنم.

از در غسالخانه که بیرون می‌زنم هوا را با حرص در ریه‌هایم می‌کشم، هنوز از شهر اموات خارج نشده‌ام، اما بیرون آمدن از سرداب غسالخانه زندگی دوباره را در کالبدم جاری می‌کند برای یک‌لحظه حس مردن و زنده شدن دوباره وجودم را سرشار از آرامش می‌کند با خود می‌اندیشم روزی می‌رسد خروج امروزم از این درب شاید فرصت دوباره برای لبخندزدن به زندگی است.

شهر اموات

به نزدیک درب مسجد که می‌رسم صدای مؤذن گوش‌هایم را پر از نوای رحمانی می‌کند، آمبولانس جنازه جدیدی را به شهر اموات آورده است، بازماندگان جنازه قبل که هم‌زمان با ورود ما تطهیر شده بود عزیزشان را تسلیم خاک کرده و شیون‌کنان از درب بهشت محمدی سنندج خارج می‌شوند.

همه می‌روند تا به روزمره‌گی‌هایشان برسند زندگی آن طرف دیوار‌های شهر مردگان همچنان جریان دارد آن‌ها می‌روند و عزیزشان که همین چند لحظه پیش جسم خاکی‌اش بر تخته‌سنگ غسالخانه خوابیده بود به سردی خاک می‌سپارند، شاید گذرشان فردا و پس‌فردا هم برای هدیه‌کردن فاتحه‌ای به اینجا بخورد، اما خوب می‌دانیم که این آمدن و رفتن‌ها هم زیاد طول نخواهد کشید.

با خود می‌اندیشم نیروهای آرامستان‌ها که به معنای واقعی زندگی و به مرگ طعنه می‌زنند، ۲۱ اسفند، روزی برای قدردانی از این فرشتگان زمینی است، کسانی که در سکوت و آرامش، بار سنگین غم را از دوش خانواده‌های داغدار برمی‌دارند و با دستان مهربانشان، آخرین منزلگاه عزیزانمان را آماده می‌کنند.

این روز، فرصتی است برای پاسداشت زحمات بی‌دریغ خادمان آرامستان‌ها، کسانی که با صبوری و همدلی، التیام‌بخش قلب‌های شکسته هستند، باشد که قدردان تلاش‌های بی‌وقفه این عزیزان باشیم.

  • گروه خبری : خدمات شهری
  • کد خبر : 1579
کلمات کلیدی
شیرین مرادی
خبرنگار

شیرین مرادی

تصاویر

نظرات

0 نظر برای این مطلب وجود دارد

نظر دهید

×

عبارت خود را درج و جهت جستجو "Enter" را بفشارید

تنظیمات قالب